کد مطلب:313456 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

بر سر نعشش رسید سرش به دامن گرفت


به عرصه ی كربلا كفر چون طغیان گرفت

ظلم جهانگیر گشت نقطه ی ایمان گرفت



گلبن گلزار دین خزان شد از باد كین

خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت



بلبل دستانسرا رو به هزیمت نهاد

زاغ سیه روزگار طرف گلستان گرفت



فغان لب تشنگان گذشت از كهكشان

حضرت عباس را سكینه دامن گرفت



گفت تو سقای آب ما همه در پیچ و تاب!

نتوان یك جرعه آب ز بهر طفلان گرفت؟!



عباس با حال زار كشیدش اندر كنار

غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت



وعده ی آب روان داد به آن خسته جان

اذن كه تا آرد آب از شه عطشان گرفت



گفت كه ای نور عین نوگل باغ حسین

به نرخ جان گیرم آب اگر كه بتوان گرفت





[ صفحه 231]





به دیده ی اشكبار گشت به مركب سوار

مشك تهی آب را به دوش ز احسان گرفت



تیغ مشعشع كشید زهره ی عدوان درید

پهلوی گردان شكافت عرصه ی میدان گرفت



راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن

تیغ گران از كف رستم دستان گرفت



از تف تیغش فتاد لرزه بر اندام خصم

خال خدنگش هدف چهره ی كیوان گرفت



از دم تیغش یكی روی به دوزخ نمود

ز آتش قهرش یكی جای به نیران گرفت



ز الحذر و الحذر گوش فلك گشت كر

ز الفرار الفرار سینه ی گردون گرفت



در ظلمات سیه سد سكندر شكست

بار دگر همچو خضر چشمه ی حیوان گرفت



دید كه آب فرات موج زنان می رود

چشمه ی چشمش ز اشك صورت عمان گرفت



گفت ألا ای فرات، چشمه ی آب حیات

كناره كی تاكنون كسی ز مهمان گرفت؟!



ما ز عطش در تعب، تو می روی خشك لب

مشك پر از آب كرد به كف سر و جان گرفت



تیر به چشمش زدند سینه سپر ساخت او

دست ز جسمش فتاد مشك به دندان گرفت



تیر زدندش به مشك دست ز هستی كشید

ریخت چو آبش به خاك سر به گریبان گرفت



گفت كه ای بینوا می روی اندر كجا؟

چون ز تو در خیمه ها سكینه پیمان گرفت



ز ضرب تیغ و سنان گشت تنش غرقه خون

به خاك، از زین، مكان آن مه تابان گرفت



ناله ی ادرك أخا رسید در خیمه ها

غبار غم دامن شاه شهیدان گرفت



رخت به میدان كشید جامه ی طاقت درید

بر سر نعشش رسید سرش به دامن گرفت



دید تنش غرق خون ماه رخش لاله گون

خون ز دو چشم ترش به چشم گریان گرفت



گفت علمدار من، مونس و غمخوار من

كشتی عمر تو را ورطه ی طوفان گرفت؟!



خیز كه در خیمه ها سكینه با اشك و آه

كنون به كف دامن زینب نالان گرفت



زین غم عظمی شرر فتاد در بحر و بر

سینه ی (خباز) را آتش سوزان گرفت



از فلك كجمدار، چشم توقع مدار

چون دل این بد شعار، كینه ی خوبان گرفت [1]




[1] شعر از حبيب الله خباز كاشاني.